۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۵, چهارشنبه

بر دروغت گريه ها بنماى


تيره مه رفت و خزان ريزى،
هم جوار ابر مى ريخت اشك.
زير پايم كولمك باران،
بر فراض ابر مى برد رشك.

بر دروغت عادتى كردم،
آن چونانى دروغ ها گفتى.
صاده گى ام ديده هر لهزه،
گويى آ كه فروغ ها سفتى.

من تورا با دروغ ها ى تو،
مهربانانه بخشيدم.
تا تورا نبدهمت از دست،
از خطايت چشم پوشيدم.

تا تورا نبدهمت از دست،
از خطايت چشم پوشيدم.
هر خيانتى كه ديدم من،
لاجرم همچو زهر نوشيدم.

تا تورا نبدهمت از دست،
سر به رويى سينه ات ماندم.
من حصاب ابجد عشق را،
از لبان دروغينت خواندم.

درد من همرنگ پاييز است،
بر دروغ بهار مى نازم.
از پى آن گل كه از من نيست،
مثل كودك همى تازم.

گريم امشب مثال باران ها،
زير پايت كولمكم امشب.
مثل خاك تشنه اى آبى،
از لبانت مى مكم امشب.

تا تورا نبدهمت از دست،
خويش را از دست دادم من.
من به دست دروغ هاى تو،
خويش را با شست دادم من.

تيره مه رفت و خزان ريزى،
بس شد اكنون نوبت باران،
ز- ابر چشمم چونان همى شارد،
زير پاى عاشق و ياران.

تا تورا نبدهمت از دست،
بر دروغت باورى كردم.
چون كنون ميان اشك و درد،
بعد تو من داورى كردم.

اينكم چون تو پشيمانى،
از دروغ بى فروغ خويش.
هر قدر ميلت به سويم است،
آ نچونان دردت فزايد بيش.

اينكم دادى ام مرا از دست.
رويى كول اشك من باز آى!
همچو برگ خزان پاييزى،
افت و در خود گريه ها بنماى.

3 دسيمبر آغاز فصل دى، سال 2008. خجند

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر