۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۷, جمعه

در سر قبر مجنون


سلام اى قيس، اول شاه عشق پاك،
گداى محرم آغوش ليلى در حريم خاك.
به رويى سينه ئ ليلى نماندى گر سرت اين جا،
سر افرازى، به آن دنيا ز شهد عشق در افلاك.
نبودى گر پدر تفلى را و ناگفتى تو لالاى،
نخوردى غوته اندر لابلاى سينه هاى نرم يار خويش،
وليكين تو همانا يك پدر بودى،
پدر بر تفل اندوهم،
پدر بر قلب مجروهم.
سراغاز همه بشكسته ئ روحم.

مشو غمگين كه غم هايت نسيبم شود.
به جاى يار،
پيام و زنگ تلفونيى يار من قريبم شود.
مشو غمگين كه سهراهاى زير پايى تو اين دم،
دوبى شود، سورييا شود، هم مكان سير گردان است.
به جايى محمل ليلى،
جيپ و مرسيديس اندر خدمت يار است،
اما اين دل خون شار بيمار است.
كه آن ليلى نه آن يار است.

مشو غمگين ايا مجنون،
بار عشق بر دوش من نهادى تو،
امانت است، بايد من امينى را به جاى آرم.
همه درد و فغان و ناله اترا همره اندوه هاى خويش،
اينك سويى خداى آرم.
بپرسم، گر كمال گستاخى است:
«چرا اندوه مجنون بعد او باقيست
اندر سينه ئ گرمم؟»

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر