۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۹, چهارشنبه

رفتنت سد غسه

نوده با فرمان طوفان،
روى گل شپاتى مى زد،
چشم من با امر يادت،
در آژنگ هاى گونه ام.
جويه ئ اندوه مى ساخت.
در مزار سينه ئ من غوسه هايت،
قلب را چون فلاد نرم،
مى گداخت.

بودنت يك قصه ئ بود،
رفتنت سد غسه ئ.
خاطر جمع ام پريشان،
حصه، حصه ، حصه ئ.
در لبانت يك زمانى،
باغبانى كرد لب هايم به مهر،
ياسومن ها، نسترن ها، ساده گلهاى اميد،
كشته بود.
ماه آن دم وقت بوسابوس ما،
در سر ما ششته بود.

مرز هاى سينه اترا با شرور،
بوسه هاى سركشم بشكسته بود.
در نبرد تن به تن،
عشق غالب بود و ما و تو وليك،
بى خبر از بازى هاى سرنوشت.
بى خبر كه قصمت ما آن ذمان،
شادى هارا از پى اندوه ها پيوسته بود.

بعد چندين سالها
باز…
نوده با فرمان طوفان،
روى گل شپاتى مى زد...

19 مج، سلى 2010، ستى 16:01

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر