۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۱, سه‌شنبه

نجوا


دوست دارم چك-چك بارانى را،
ك-اندران پننهان نمايم اشك خود.
دوست دارم اين شب يلداى پاك،
همچونان ك-اصرار من پنهان نمود.

با زبان گفتن نمى تانى كه تو،
دوست مى دارى مرا با جان و جان.
بخش بر من اين زبان شكرين-ت،
تا به جاى تو بگويم آن ذمان.*

از نفس هاى براورد تو من،
بر مشامم مى كشم با آه گرم.
بر سر كطفم سر ذلفين تو،
مى زند سيلى ئ بوسه نرم-نرم.

اين كه نبض سينه ام در سينه ات،
زينده ئ در عشق احدافى شده.
بعد از اين سنگ درون سينه ام،
بر ملايك حجر توافى شوده.

مى فشانى آتشى از سينه ات،
در نماز عشق رويى بسترم.
بعد اين از آسمان جبريل مهر،
مى زند بوسه به دو چشم ترم.

دوست دارم چك-چك بارانى را،
بستر ما در بلور ابرها.
مى شود پنهان درون خاك نرم،
اشك هاى ما به فرمان خدا.

*از اين بيت كمل الدين بيناى برده ام:
"زبان يار من توركى و من توركى نمى دانم،
خدايا كاش مى بودى زبانش در دهان من."

۱ نظر: