۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۵, چهارشنبه

بين عشق من و تو

بين عشق من و تو عا طفه اى مرز اله است!
تو نبشكن كه ورا جان و دلم سخت گناه است!

ََبينِ لب هاى من و تو عطش بوسه اى گرم است،
بين آغوش من و تو هوس و آتش و شرم است.

بين ما سرحد خواهيش و هوس بود ولى كو؟
صبح ما ولوله اى بانگ جرس بود ولی كو؟

صبح ما بوسه ستانى و هماغوش و وفا بود.
صبح ما جان به جانى و گل آغوش و صفا بود.

صبح بيداريى ما بود همى سينه به سينه.
نبض آغوش تو هنگامه اى در قبض كمينه.

مگرم بعد چونين ولوله و دار و ندارى،
با چه نيرو شكنم همهمه اى آينه دارى؟

بعد تو موى تو مانده است به بالين گل من.
زين پسم بستر تو قبله اى معصوم دل من.

مي شمد اشك منت بويى تورا سجده كنان بين.
رويى بالين تر از اشك دل آشوب من است اين.

رويى بالين من و تو راز به شب ها كه بگفتيم.
ز سر شوق ابد ناله كنان هيچ نخفتيم.

تا سحر مست به آغوش تو سرمست خزيدم.
بزدم خويش به آغوش تو با شست خزيدم.

بين ما فاصله اى سال بسى شست پران رفت.
اندر آغوش سيه جرده لهد خاطره ها خفت.

بنشين در سر اين مدفن ما يار دل آويز.
دمى فرياد بزن در ز چشمان خدا ريز.

اينكم باز من و كنجك تنهاه اى بى رحم.
اينكم باز من و گريه آوا اى بى رحم.

بين عشق من و تو عا طفه اى مرز الله است!
تو نبشكن كه ورا جان و دلم سخت گناه است!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر