۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۳, دوشنبه

عطر خاطراتت را مگير از من


به من چون بوسه ها دادى گرفتى.
به من چون مهر بخشيدى گرفتى.
وليكين خاتراتت را،
مگير از من.

ز من آن بوسه هاى زير باران بهارى را گرفته،
سپردى زير پاييزى.
همانا سبز آغوش سپيد و نگهت گلهاى آبى يت،
ز من بردى،
ته برگ خزان ديگرى ات چون خزانه دفن بنمودى.
وليكين خاترات روز هاى كه شهيدش كرده ايم هر دو،
مگير از من.

شودم آبونه اى عشقت،
كه روزى در تصورم نباشد،
كه سطرى از جريد خاطرات تو نخانم.
كنون كه رويى بستر جز قدم هاى نكوى مرگ،
دگررو من نمى پايم،
و شايد اندر اين فورصت،
خانوم مرگم به پوشت كلبه ام كوبد،
ورا من مونتظيرم،
مرا آغوش مى گيرد يك امرى...
مگير از من همين يك خاطراتت را كه زير خاك
برم با خد.
كنون كه كلبه ام پور است از نخت آغوش پاك تو.
عطر خاطراتت را
مگير از من.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر