۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۳, دوشنبه

مزار امر من اندر نگاهت


مرا هر لهظه كه غمگين بگردى،
بخوان بر سويى خود با قلب سردت
نتانم گر بخندم همره تو،
بگيريم با تو در غم ها و دردت.

اگر خواندى و نارفتم به سويت،
بيا خود پيش من با هم بمانيم.
سر قبر جوانى ها و عشقم.
جنازه همره فاطحه خوانيم.

بمانم با تو اندر رويى بستر،
كه تا رويى غم و دردت نبينم.
بمانم رو به رويى سينه اى تو،
كه تا خار غمت از دل بچينم.

بياويزم به گوشت حرف گرمم،
بريزم من شرابم را به جامت.
بناگوشت نفس هايم چو بادى،
نوازيش مى كند همچون كلامت.

بيابم از لبانت وحى عشقم،
بيابم رطبه اى پيغمبرى را.
ز آغوش سپيد گرم و پاكت،
بيابم خطبه اى اسكندرى را.

به رويى سينه ات رويم بمانم،
كه تا درد از دل من روى تابد.
مه از رويت بنوشد شير پاكى
كسى آژنگ از رويت نيابد.

جوانى را كه الان دفن كردم،
درون پلك چشمان سياهت.
عزيز هستى برايم ز-آن كه اى جان،
مزار امر من اندر نگاهت.

مرا هر لهظه كه غمگين بگردى،
بياب از كنجك چشمان شهلات،
و آن گه با من شوريده دل كن،
موزين تارى و اندوه شبهات.

۱ نظر:

  1. در قمار زندگی،
    عاقبت ما باختیم
    بس که تک خال محبت
    بر زمین انداختیم....

    پاسخحذف